به گزارش نشاط شهر، بیست و هفتم شهریور ماه روز شعر و ادب فارسی است، به همین مناسبت با یگانه نعمتی بهار، شاعر جوانی از دیار شهرستان بهار گفتگو کردیم.
وی در سال ۱۳۷۴ در شهرستان بهار متولد شده است. او درحال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد میکروبیولوژی از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران است.
در ادامه متن مصاحبه را میخوانید:
سرودن شعر را چگونه و از چه زمانی آغاز نمودید؟
از دوران راهنمایی با خواندن شعر های قیصر امین پور علاقه مند به شعر و شاعری شدم و پس از آن شروع به نوشتن دلنوشته کردم اما از سال های آخر دبیرستان و اولین سال دانشجویی به شعر نیمایی علاقه مند شدم و با گذر زمان شروع به نوشتن اشعار کلاسیک کردم.
مسلماً بارها اتفاق افتاده است که در محفل و مجلسی، شعر شما خوانده شده و خود در آن مجلس حضور داشته اید، احساس خود را می توانید بیان کنید؟
قطعا این حس برای هر شاعری حس خوشایند و دلپذیری است زمانی که احساس میکنی مخاطب عام با شعرتو عجین شده گویی توانسته مسکن روح سایر آدمها باشی.
آثار چه شاعرانی را بیشتر مطالعه میکنید و در سرودن تحت تأثیر کدام شاعر هستید؟
قطعا خواندن کتابهای بزرگان شعر و ادب از جمله سعدی و حافظ یکی از بزرگترین گنیجینههای شعری ادبیات فارسی شمرده میشود که خواندن آن ها از واجبات شروع کار هر شاعری است، ناگفته نماند بنده سعی میکنم همیشه اشعار معاصر و به روز را بخوانم چون در سرودن شعر باید زبان شعر معاصر را بدانیم تا بتونیم با مخاطب شعر همراه شویم.
به نظر شما شعر گفتن یادگرفتنی است یا ذاتی است؟
در ابتدا هیچکس شاعر به دنیا نمیاید اما علاقه ای که شاعران به ادبیات و شعر داشتن باعث شده که در این مسیر قرار بگیرند و صد البته تلاش، پشتکار و زمانی که در این مسیر صرف شده آن ها را به شاعری موفق تبدیل کرده است.
به عنوان یک شاعر جوان انتظار دارید در شعر به چه افقی دست پیدا کنید؟
چاپ کتاب شعر و محبوب بودن اشعارم بین مخاطبین شعر، از اهداف بنده در این مسیر است.
در چه جشنوارههایی برگزیده شدهاید؟
با تلاش و پشتکار توانسته در سال ۱۴۰۱ در سوگواره کشوری شعر نجوا عنوان جایگاه سوم را کسب کنم.
در پایان یکی از شعرهایتان را برایمان بخوانید:
شبی ابری شدم از چشمهایم آسمان افتاد
زمین شد گونه ام باران به جانش بی امان افتاد
دوای بغض طولانی فقط گریه است میدانی؟
که آن هم شد نمکدان ونمک بر زخم جان افتاد
و من ماندم تک و تنها کنار قاب بی عکست
چه بی اندازه بی رحمی ببین چای از دهان افتاد
و دیدم عکس ماتم را درون استکان اما
به آنی گم شد آن تصویر و دل در استکان افتاد
و خوشحالم نمیبینی چه آشوبی دلم دارد
که چون حرف تو پیدا شد به رگهایش خزان افتاد
و رگریزان دل آغاز یک طوفان طولانیست
جوانی از دلم پر زد کهنسالی به آن افتاد
نفیسه صیدقلی پور
*نشاط شهر هیچ مسئولیتی نسبت به نظرات ندارد و نمایش نظرات دلیلی بر تائید یا رد آنها نیست
* در نظرات ارسالی دقت شود که در آن توهین و افترا به اشخاص نسبت داده نشود.
* نظراتی که مغایر با اصول نظام جمهوری اسلامی باشد نمایش داده نمی شود.