یکی از شاعران خوش ذوق شهر بهار مرحوم محمد غفاری نوین ملقب به (مدیر محمد) هستند که در شهریور ۱۲۹۵ هجری شمسی متولد و در مرداد ۱۳۶۶ بدرود حیات گفته اند. ایشان فرزند مرحوم حسین معروف به( ملت ) بانی و سازندهی حمام غفاری، نوهی حاج غفار بزرگ است.
وی تحصیلاتش را تا اخذ مدرک ششم ابتدایی ادامه داده و در مکتب حاج ملا علی به تدریس قرآن پرداخته و از بیست سالگی سرودن شعر را آغاز کردهاست. شغل مرحوم غفاری نوین خوابار فروشی بوده و به موجب شغل خود چندین سال مابین همدان و کرمانشاه در آمد و رفت بوده است. از ایشان ۲ پسر و ۴ دختر به یادگار مانده که یکی از پسرانش جناب آقای مظفر غفاری نوین دستی در سرودن دارد و دارای ذوق و طبعی روان است. از مرحوم مدیر محمد اشعار فراوانی به زبانهای فارسی و ترکی به یادگار مانده که توسط سعید جلیلی هنرمند در مرحلهی گزینش، ویرایش و تایپ قرار دارد تا به زیور چاپ آراسته گردد.
در زیر یکی از اشعارشان به نام ( بعثت ) جهت آشنایی با قلم و اندیشهشان تقدیم میگردد.
جهانی قیرگون ظلمت، چه ظلمت؟ ظلمت بیحد
همه در خواری و ذلّت، چه ذلّت؟ ذلّت بیحد
نه در دل ذرّهای ایمان همه در یأس و در حرمان
بت و بتخانه در خفّت، چه خفّت؟ خفت بیحد
بری از علم و از دانش غریق جهل از بینش
فکنده سایهی محنت، چه محنت؟ محنت بیحد
خلایق در گرفتاری همه در فقر و بیکاری
سراسر عمر با رقّت، چه رقّت؟ رقّت بیحد
همه کافر، ستم وافر، قمار افزون ز حد بیرون
گهی قتل و گهی غارت، چه غارت؟ غارت بیحد
در این هنگامهی ظلمت، محمد( ص ) در غم ملّت
بنازم من بر این خصلت، چه خصلت؟ خصلت بیحد
یتیم مکه در کوه حرا حمد و ثنا گوید
ز ایزد خواهد او رحمت، چه رحمت؟ رحمت بیحد
محمّد( ص ) مات و افسرده شنید آوازی از پرده
همه اندام در وحشت، چه وحشت؟ وحشت بیحد
امین وحی ربّانی ز ایزد این پیام آورد
حبیبم، دادمت خلعت، چه خلعت؟ خلعت بیحد
سلامت میکند یزدان، تو را ای آیت سبحان
مبارک باشد این بعثت، چه بعثت؟ بعثت بیحد
تو مِلح اوّلین هستی تو حلوای پسین هستی
توئی ختمالنبی خلقت، چه خلقت، خلقت بیحد
چو( إقرا بسم ربّک ) را شنید آن سیّد عالم
چنان او رفت در حیرت، چه حیرت؟ حیرت بیحد
بخوان ای احمد مرسل به دانش دادمت اکمل
فرستادم تو را آیت، چه آیت؟ آیت بیحد
چِسان خوانم که من خواندن نمیدانم در این دنیا
به دانش میکشم حسرت، چه حسرت؟ حسرت بیحد
خداوندا تو خود دانی تمام سّر پنهانی
که اُمّی هستم این مدّت، چه مّدت؟ مدّت بیحد
چو آمد امر( قُم فاَنذِر ) برای حکمت وافر
به دانش دادمت نعمت، چه نعمت؟ نعمت بیحد
به علم خویشتن اکنون عطا کردم به تو افزون
بیابی عزّت و رُتبت، چه رتبت؟ رتبت بیحد
پیام وحی نازل شد پیمبر سوی منزل شد
جلال و جاه با حشمت، چه حشمت؟ حشمت بیحد
سرش سنگ جفا خورده، ز نامردان دل آزرده
تحمل کرده با غیرت، چه غیرت؟ غیرت بیحد
علی آن اِبن پیغمبر، شهادت خواند بر سرور
نخستین شخص در بیعت، چه بیعت؟ بیعت بیحد
کرامت بین شجاعت بین، بیا بنگر جوانمردی
علی با صولت و شوکت، چه شوکت؟ شوکت بیحد
چو نور حق نمایان شد کلام وحی قرآن شد
شتابان جمله در طاعت، چه طاعت؟ طاعت بیحد
چه قرآن است این قرآن، مذاهب جملگی حیران
سراسر مُعجز و حکمت، چه حکمت؟ حکمت بیحد
صفا قرآن شفا قرآن به هر دردی دوا قرآن
به فهم و دانش و فکرت، چه فکرت؟ فکرت بیحد
چه خوش باشد که غفّاری کند اقبال ما یاری
نصیب ما شود جنّت، چه جنّت؟ جنّت بیحد
تهیه و تنظیم: سعید جلیلی هنرمند
انتهای پیام/ص
*نشاط شهر هیچ مسئولیتی نسبت به نظرات ندارد و نمایش نظرات دلیلی بر تائید یا رد آنها نیست
* در نظرات ارسالی دقت شود که در آن توهین و افترا به اشخاص نسبت داده نشود.
* نظراتی که مغایر با اصول نظام جمهوری اسلامی باشد نمایش داده نمی شود.